محل تبلیغات شما
روزی زنی با شوهرش غذا میخورد. فقیری درب خانه را زد. زن بلند شد و دید که فقیر است. غذایی برداشت تا به او بدهد.
شوهرش گفت: کیست ،؟
زن جواب داد: فقیر است برایش غذا میبرم.
شوهرش مانع شد تا اینکه جر و بحث شان بالا گرفت و کارشان به طلاق کشید.
سالیان سال گذشت و زن شوهر دیگری گرفت. روزی با شوهر دومش غذا میخورد
که فقیری در خانه را زد، مرد در را باز کرد. دید که فقیری است که نیاز به غذا دارد. به خانه برگشت و گفت: ای زن غذایی برای فقیر ببر.
زن فورا بلند شد و غذا را برد
اما . . .
زن با چشمانی پر از اشک برگشت.
شوهرش گفت چه شده ای زن.
زن گفت: این فقیر که در خانه آمده شوهر قبلی من است.
مرد زنش را در آغوش گرفت و سپس رو به او کرد و گفت.: من هم همان فقیری هستم که آن روز به در خانه شوهرت آمدم.
.
هیچگاه زمان به یک حال نیست، پس هرگز نباید کبر و غرور را به خود راه داد !

روزهای برمه __ جورج اورول

میگن از چشمات شیطنت میباره

تو به من هیچ دینی نداری

زن ,خانه ,غذا ,فقیر ,فقیری ,شوهرش ,دید که ,فقیر است ,خانه را ,بلند شد ,در خانه

مشخصات

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

نوای محبت lightostingklep gelantventso محیط زیست امور سهامداران ... wingmumeve وب کمک راهنما محمد عینی آهنگ 14 مینا فروش عمده محصولات سلولزی بهداشتی